در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۸ ق.ظ

زینتِ پدرِ جهان

بسم الله الرحمن الرحیم 

کم گفتیم از شما. از شما فقط قد خمیده‌ای تصویر کردیم و مویه‌هایی کنار گودال. اصلا کاش کم می گفتیم اما درست! اما کامل! کاش نام شما که می آمد به جز «مصیبت» نوبت واژهٔ دیگری هم می رسید تا به ذهن خطور کند‌.

شما یک مکتبید. مکتبی که نه فقط برای روضه، که برای تمام لحظات زندگی، حرف دارد برای گفتن.

اگر از شما می‌گفتیم آن‌گونه که هستید، کجا دروغ‌های شاخداری مثل «فمنیست مسلمان» ساخته می‌شد؟ کدام زن است که حتی قطره‌ای از اقیانوس بنت حیدر را چشیده باشد و دلش بخواهد مرد باشد؟ کدام زن است که بداند لقب شما «عقیله» بوده و وصلهٔ ناجور ناقص العقل خواندن زن را به اسلام بچسباند و از این تصور خشمگین شود؟ کدام زن به هوای قوی شدن، سراغ زور بازو می رود اگر بداند شما در اوج ریحانگی خلقت، قدرت را به زانو در آوردید و «جز زیبایی ندیدم» را ضرب المثل ساختید؟ کدام پدر و مادری، دلش «پسر» به جای «دختر» می‌خواهد اگر بداند شما سند تربیت نیکِ دخترانهٔ ام ابیها هستید؟ در کنار حسنین، حماسه‌سازی کردید و نامتان در دفتر تاریخ، همسایهٔ اصحاب کساست...

بانو! حتی قلم توانی مضاعف می گیرد هنگام نوشتن از شما. چقدر جایتان خالی‌ست میان این همه روایت و قلم فرسایی...جای شما و جای تک تک زن ‌هایی که به شما و خاندان پر از برکت و نورتان اقتدا کردند، هر کدام دسته گلی به رود جاری حق دادند و پس از آن «زینب»گونه پیامبر عاشورایشان شدند، زن‌هایی مفسر برای «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» که خوب مشق کردند: کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود!

چقدر بدهکاریم؛ آن‌قدر که چند خطی نوشتن برایتان به بهانهٔ وفات شهادت گونه‌ای که داشتید، متاع دندان گیری از آن کم نمی‌کند... مگر خودتان با آن مهر زهرایی و صولت حیدری، مدد کنید...

۲ نظر ۰۷ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۳۸
چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ

از زائرانت هم می‌ترسند!

بسم الله الرحمن الرحیم 

«کار خود شونه »

«تقصیر خودشونه دیگه! میخواستن نرن!»

پس از این به بعد اگر توی خیابان راه می رفتید و یک جانی از عمد با ماشین زیرتان کرد، تقصیر شماست! نباید می رفتید توی خیابان! اگر یک جیب بُر خفتتان کرد، او را سرزنش نکنید. خودتان را سرزنش کنید که از خانه بیرون رفتید. اگر در خانه تان نشسته بودید و زلزله آمد و جانتان را گرفت، تقصیر شماست که نشسته بودید در خانه! اگر کسی اذیتتان کرد، اگر آسیب دیدید، اصلا اگر مُردید، تقصیر شماست که جان دارید! میخواستید از اول زنده نباشید که کسی هم قصد جانتان را نکند!

انقدر نفرت از جمهوری اسلامی دلتان را پر کرده که دیگر جا ندارید از کسی متنفر باشید یا حداقل تقصیر دیگران را هم ببینید و قبول کنید؟ اگر پشه نیشتان بزند هم، کار جمهوری اسلامی است؟ نه خب! شاید هم تقصیر شماست که خون توی رگتان دارید!

همانقدر که دشمن پست ما هیچ وقت نخواهد فهمید خون بر شمشیر پیروز است، نخواهد فهمید هر شهید، قدرتی چندین برابر قوی ترین انسان های زمینی دارد، انگار بعضی ها هم هیچ وقت نخواهند فهمید دشمن ما ، طبعش لئامت و پستی‌ست. مثل پشه که طبیعتش مکیدن خون شماست! بر سر مزار حاج قاسم ما جمع بشوند یا نشوند، او خواهد کشت. مثل مردم غزه ایستادگی بکنند یا نکنند، او باز هم جنایت خواهد کرد... دشمن ما جانی‌ست و این نبرد حق و باطل، جاری‌ست... .

از زمان قابیل و هابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون... سید الشهدا و یزیدیان! کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...

مسئله انسانیت است و کمی حق پذیری. فقط کمی...

ما که مانده‌ایم و در جستجوی زندگی، دست و پا می‌زنیم. خوش به سعادت آن‌هایی که به جای زیارت مزار حاج قاسم ، امروز زائر روی ماهش شدند! میهمانی خوان پر برکت حضرت مادر (س) گوارای وجودتان!

۳ نظر ۱۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۳۹
شنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

تازه‌ترین فصل زندگی‌ام

بسم الله الرحمن الرحیم

هنوز چیزی نمی دانم از این تغییر.

چه در حدود آن ۲۷۰ روزی که نفسش به نفسم بند بود و آن اواخر هر بار با تکان های دلبرانه اش، متحیر می‌شدم که چطور می شود یک موجود دیگر درون وجود من نفس بکشد، چه حالا که ۴۰ و اندی روز است در آغوشم جا گرفته و هر بار نگاهش میکنم با خودم می گویم واقعاً این موجود ضعیف تماما وابسته، فرزند من است؟ 

همین کوچولوی شیرینی که هر بار چشمم به او می افتد چیزی در قلبم فرو می ریزد و دوباره از نو ساخته می شود...

فقط یک چیز را فهمیده ام. این که «مادر شدن» فرایندی‌ست پر رنج که آبش با راحت طلبی و رفاه جویی توی یک جوی نمی رود. در همان دوران بارداری و بعد از تولد او هم بارها به آقای همسفر گفتم حالا با تمام وجود میفهمم چرا آدم ها امتناع می کنند از مادر و پدر شدن های مکرر. با نگاه مادی صرف به جهان، باید عقل بسیار دور اندیشی داشت برای تن دادن به رنج های این مسیر.  تازه همان عقل مادی هم هشدار می‌دهد که عیش نقد را به بهانهٔ نسیه‌ای که عاقبتش معلوم نیست رها نکن! آخر مفاهیمی مثل از خود گذشتگی هم با مادی نگری جمع نمی شود.

اما‌... من به محض تولد او، دلتنگ دوران جنینی اش شدم. تولدش مصداق این مصراع بود برایم که «صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت» و از همان لحظه آرزو و دعا کردم خدا مرا بار دیگر هم چنان توفیقی بدهد. بس که لذت بخش است همه چیزش‌ با تمام سختی هایش. حال و هوایی که نمیشود وصفش کرد. شاید فقط بتوان گفت کامل در آغوش امن خدا هستی و با تمام وجود این را حس می‌کنی ‌...

یک حال و هوای معنوی خاص‌...

و حالا هم ، یک موجود که هیچ از این دنیا نمی‌فهمد... پاکِ پاک. بکرِ بکر. صاف مثل آب زلال یک چشمه! وجود سراسر نیازی که جانت به جانش بسته است و وقتی گریه می کند انگار کسی بر روحت خراش می اندازد. از همین حالا دلم برای این روزهایش تنگ می شود. همین روز ها هم وقتی عکس های روز های اولش را میبینم اشک توی چشم هایم جمع می شود که خدایا! چقدر دارد زود بزرگ می‌شود! تصور می کنم روزی را که دیگر دست هایش توی دست هایم جا نمی شود، روزی را که دیگر این وابستگی شیرین را به من ندارد، که دیگر اینقدر نمی شود توی آغوشم جا بگیرد... تمام تلاشم را می کنم از لحظه به لحظه ی وجودش لذت ببرم...

این احساس و این شوریدگی، سرچشمه از فطرتی می گیرد که خداوند آن را با ظرافت تمام در ظرف خلقت زنانه‌‌ام ریخته است... فطرتی که گاهی عقل مادی و معاش اندیش ، غبار آلودش می سازد و هزار بهانه می آورد تا دست به سرش کند... غافل از آن که سعادت و خوشی همین دنیا هم در گرو این راهنمای بی نقص است‌. همین پیامبر درون: فطرت و عقل معاد...

این روزها که از «مادر شدن» عبور کرده ام به دنبال «مادری کردن» می گردم... 

مادرها بسیارند... اما آن ها که رسم مادری می دانند...؟

مادر شدن یک غریزه است اما مادری کردن خط تمایز این غریزه با انسانیت است. همان راهنمایی که این غریزه را جهت می دهد. 

گیره: چقدر دلتنگ نوشتنم. دلتنگ ریختن لطافت در جان واژه ها. دلتنگ یک غزل تازه، دلتنگ رها کردن احساس و باریدن کلمات از سر انگشت هایم... دلتنگم برای آزادی از قید تکلف! اللهم ارزقنا

سنجاق: جانِ مادر! خیلی به زندگی ما خوش آمدی شیرینکم ❤️

التماس دعا

۸ نظر ۱۸ آذر ۰۲ ، ۰۸:۱۷
چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۹ ب.ظ

مسئله انسان است

بسم الله الرحمن الرحیم

از نظرت جمهوری اسلامی جنایت کار است؟ باشد!

با جریان مقاومت دشمنی داری؟ باشد!

اما...

نگذار همه ی این دشمنی ها انسانیتت را از تو بگیرند!

نگذار این عناد، جواب دو دو تایت را بکند ۵ تا! نگذار اجازه ندهد مسائل روشن تر از خورشید را ببینی!

باور کن مسئله ی فلسطین، مسئله ی اسرائیل، مسئله ی آن بیمارستان که قرار نبود مورد اصابت قرار بگیرد، ربطی به هیچ سیاستی ندارد. باور کن ۷۵ سال است زن و کودک فلسطینی را میکشند! بی گناه می کشند! به جرم فلسطینی بودن و به جرم اینکه نمیخواهند مملکتشان را دو دستی تقدیم غصب کننده ها کنند!

اخبار جمهوری اسلامی دروغ است؟ باشد!

ولی عقلت را دست رسانه هایی نده که بارها دروغ های شاخدار تحویلت داده اند و روی حماقت مخاطبشان حساب باز کرده اند. روی بلاهت او. روی اینکه او در مغزش را کاملا تخته کرده است!

گاهی دوری بزن در فضای آن ها که مثل تو نیستند. خبرها را از دریچه های دیگر هم دنبال کن. حتی اگر به دروغگو بودنشان یقین داری! بعضی چیزها دروغ بردار نیست... آمار نیست. عدد نیست. تصویر است! تصویر جنایاتیست که هیچ کجا نظیرش را نمیبینی! ببین که اصلا مسئله، جمهوری اسلامی نیست و خون هر کسی که کمی، فقط کمی «انسان» است، از دست های خونی اسرائیل به جوش آمده!

از واشنگتن تا کانادا

از دانشگاه هاروارد تا ترکیه

این دیگر حتی فقط مسئله ی مسلمان ها هم نیست! مسئله ی انسان هاست!

و چگونه میشود گریبان میدرند برای اختلافات داخلی کشور ما؟ برای زنان کشور ما؟ و سکوت کرده اند در برابر یک جنگ نظامی  که در آن کودکان ، به بدترین شکل، تکه تکه میشوند؟

عجیب نیست ؟ واقعا فکر میکنی حجم جنایت ها یکیست؟ ...

گاهی با انسانیتت خلوت کن. فقط همین!

۲۶ مهر ۰۲ ، ۲۳:۵۹
دوشنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۸ ب.ظ

این کلید رمز آلود

بسم الله الرحمن الرحیم

دریافت

توضیحاتی مهم در مورد طوفان الاقصی... پیشنهاد میکنم گوش کنید خصوصاً اگر سوالات و ابهاماتی در مورد کشته شدن غیرنظامیان اسرائیلی دارید.

«قضیه فلسطین کلید رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلام است و همه دنیای اسلام باید مسئله فلسطین را مسئله خود بدانند تا در سایه تحقق وعده های الهی فلسطین به ملت فلسطین برگردد و دولت واحد فلسطین به انتخاب همه فلسطینیان سراسر کشور خود را اداره کند.» ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

+ دعا کنیم و اگر کار دیگری بر می آید از دستمان.... هم برای فلسطین و مقاومت و هم برای هرات مظلوم زخمی از زلزله💔

۲ نظر ۱۷ مهر ۰۲ ، ۱۶:۵۸
سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ

هر بامی «فقط» یک هوا می خواهد!

بسم الله الرحمن الرحیم

آدم باید یاد بگیرد بتواند خودش باشد. یعنی یاد بگیرد بدون اینکه نظر بقیه برایش مهم باشد در راهی که «مطمئن» شده درست است قدم بر دارد. از سنگ هایی که به سمتش می آید خسته و نا امید نشود. فوراً به خودش بدبین نشود که لابد من دارم اشتباه میکنم. انقدر برای نظر «هر» رهگذری، خودش را به آب و آتش نزند.

باید این دندان لق را بکند بیندازد دور؛ همان دندان که تشنهٔ تایید دیگران است... اگر مستقل نشود، نه کلاغ است و نه کبک. راه رفتن خودش را هم فراموش می کند. گم میشود لابلای حرف و نظر دیگران.

آدم باید «مُوَحِّد» باشد. یک نفر را بپرستد، به نظرم یکی از معانی پرستیدن یعنی نظر معبود برایت مهم است... نه! «فقط» نطر معبود برایت مهم است!

آدم اگر اینطوری باشد، عاقبت به خیر میشود. هر جا هم بفهمد در کارش گیر و گوری هست برطرف می کند و باز ادامه می دهد. رنگ عوض نمی کند با حرف هر کس و نا کسی! دل میدهد به حرف کسی که از معبودش رنگ و بویی داشته باشد....

+ التماس دعای فراوان...

۳ نظر ۰۶ تیر ۰۲ ، ۱۶:۳۲
جمعه, ۲ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ

جهان موازی من

بسم الله الرحمن الرحیم

نخست نوشت: در این چالش به دعوت آقای گلرنگیان شرکت کردم. 


منِ دنیای موازی، حداقل سه تا خواهر دارد و دو تا برادر. آنقدر شجاعت به خرج داده که از همان دبیرستان رفته سراغ علاقه اش. خودش را پیدا کرده و بدون نگرانی از رد یا تایید دیگران پی اش را گرفته. 

شعر را حسابی حرفه ای دنبال کرده و احتمالا این موقع ها دنبال کارهای چاپ کتابش رفته. مطالعه یکی از عادت های مهم زندگی اش است. ورزش را ترک نمی کند.  بیشتر به چیزهایی که می داند عمل می کند. کمی محتاط تر زندگی میکند و بیشتر از اعتمادش مراقبت می کند. یعنی مراقب است به هر کس و ناکسی اعتماد نکند! 

من دنیای موازی کمتر می ترسد. کمتر اهل تعارف و مماشات است. محکم و مؤدب حرفش را به آدم ها می زند و خودخوری نمیکند. به جای حرص و جوش برای چیزهایی که در حیطۀ ارادۀ او نیستند هم برای چیزهایی که تحت اختیارش هستند تلاش می کند.


قبل از این چالش چیز زیادی از دنیای موازی نمی دانستم. رفتم و کمی در باره اش مطالعه کردم که جالب بود. اما در نهایت بنظرم دردی از زندگی من دوا نمی کند. آرزو ، آرزوست! گذشته ها هم گذشته. اعتبار گذشته برای من فقط همین قدر است که از آن عبرت بگیرم و ترجیح میدهم در همین حالا زندگی کنم و برای آینده برنامه های بهتری بریزم.

آرزوی خیلی خاصی ندارم که به دنیای موازی مربوط باشد فقط دلم میخواهد آدم بهتری باشم. یعنی راستش بندۀ بهتری برای خدا...

فکر میکنم بارها و بارها اگر به گذشته برگردم باز هم همین مسیر را طی میکنم. چون منِ آن زمان، همانیست که بود! با همان اطلاعات و با همان سطح رشد. مگر اینکه مؤلفه های دیگری در زندگی گذشته ام تغییر کند... به نظرم حد زیادی از زندگی، مربوط به خود ماست و نه شرایط ما. البته شرایط همیشه مؤثرند اما هر آدمی در هر مختصاتی، با چالش هایی روبروست که در نهایت نسبت چالشها و شرایط بیرونی او به ظرفیت او ، عددی یکسان است برای همۀ آدم ها. پس این ماییم و این میدان مبارزه!

دو مطلب مفید در باره جهان موازی: 1 و 2

۳ نظر ۰۲ تیر ۰۲ ، ۱۸:۲۵
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۰ ب.ظ

بهانه‌هایی برای یادت..‌.

بسم الله الرحمن الرحیم

همهٔ ما روزهایی داریم که حس میکنیم مشکلات مثل منگنه دارند لهمان میکنند‌ . مشکلاتی که گاهی حتی دقیقاً نمیدانیم چیستند. مضطر میشویم. التماس میکنیم. به هر چیزی چنگ میزنیم برای رهایی.

این روزها غفلت هم خوب دست آویزی شده برای فرار از مشکلات. گاهی جای فکر کردن را میگیرد‌.

روانشناسی که هر چقدر مومن باشد در کتاب ها و منابع درسی اش یاد نگرفته ما ابد در پیش داریم، بلد است حال لحظه مان را خوب کند. «سرت را گرم کن» سرت را گرم کن تا یادت برود مسائلی جدی و مهم در دنیا وجود دارد که باید به آن ها فکر کنی. سرت را گرم کن تا بالاخره این چند صباح زندگی دنیا را هم بگذرانی. سوال اینجاست که برنامه ام برای ابدیتم چیست؟ شاید گاهی لازم باشد مدت ها در حیرانی بمانم، به غفلت پناه نبرم تا بالاخره نور امید، جهانم را روشن کند.

این وقت ها چقدر جای خالی «پدر» را می‌شود حس کرد. کسی که حرف هایش فصل الخطاب باشد. کسی که بیاید و جهان را از یتیمی نجات بدهد. کسی که شاید همه ی این اضطرار ها در پی مشکلات ریز و درشت زندگی برای تمرین اضطرار نبودنش باشد. برای اینکه در اوج حال بد، در همان اوج که همهٔ تمرکزت را گذاشته ای برای حل مشکل، همه ی وجودت خواستن گشایش شده است، یک آن فکر کنی تاحالا از خدا، امامت را اینطور خواسته ای؟ تا حالا اینطور پریشان او شده ای؟ 

همه چیز میخواهد حواس آدم ها را پرت کند از اصل کار. به بهانه ی اینکه باید مراقب باشد افراطی نشود، در قعر تفریط ها غرقش کند....

چه طور می‌شود هم اینگونه فکر کرد و هم متعادل زندگی کرد؟ مثل بزرگانی که میشناسیم؟

چه طور می‌شود عاشقانه فکر کرد و عاقلانه زندگی کرد؟

باید خواست. باید طالب شد که والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا....

باید صبور بود....

+ لطفاً خیلی التماس دعا.

+ عهدنامه☝️

۴ نظر ۲۵ خرداد ۰۲ ، ۱۶:۲۰
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

برای کسی که ندیده دوستش دارم

برای کسی که ندیده دوستش دارم

بسم الله الرحمن الرحیم

سرمایه ام از شما، عکستان است و شنیده هایی جسته گریخته از این طرف و آن طرف. تازگی ها کتاب سه دیدار آقا نادر را هم خواندم و یک‌بار به جماران رفتم که بیشتر دلباخته اتان شدم. گاهی با خودم می گویم چه موقع میفهمیم برایمان چه کرده اید ؟ حتی همان دخترک روسری از سر برداشته که با خیال راحت در فضای سبز درندشت کاخ سعدآباد قدم می زند و عکس های یادگاری می گیرد و شاید شب های التهاب، از پنجرهٔ خانه شان فریاد مرگ بر دیکتاتور سر دهد، چه می داند قبل از به پا خاستنت، جهان ما چه شکلی بود ؟ هیچ با خودش فکر میکند قبل از شما، این داشته ها، سهم از ما بهتران بود یا نه؟

چقدر همه چیز را برایمان عادی کردید! دیگر عادی شده سرمان را پایین نیندازیم و فکر کنیم. برایمان عادی شده عددی باشیم! برایمان عادی شده «رعیت» نباشیم.

مثل خورشید تابیدید و گرمای آرمانتان را به همه بخشیدید. حتی آنها که قبولتان نداشتند و ندارند. آن ها که هزار و یک حرف پشتتان میزدند و میزنند. آن ها که باورشان نمیشد و نمی شود یک طلبه یا بقول خودشان «ملا»، از یک گوشه ی کشوری که سال های سال مستعمره ی این و آن بود و هر کسی از مادرش قهر میکرد گوشه ای از داشته هایش را غنیمت می گرفت، بلند شود و دنیا را تکان دهد. حالا میفهمم چرا باورشان نمیشد و نمیشود! چون معادلاتشان با دو دو تا چهار تای زمین است و معادلات شما با دو دو تا چهارتای خدا بود! با ادبیات ان تنصروا الله ینصرکم، با ادبیات و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبنا، با ادبیات اسفار اربعه... آری. هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست!

روحتان شاد آقا سید روح الله بزرگ. 

با خودم میگویم شاگرد که چنین است، استاد چگونه است و وقتی استاد بیاید جهانمان چگونه خواهد شد؟!

امروز شاگرد زرنگ مکتبتان که الحق خوب سکان داری را بعد از شما به دست گرفته دل گرمم کرد. گفت نه حذف میشوید و نه تحریف. یعنی جنس «سرآمد» بودن این است. این تخریب های گذرا هم کف روی آب است. دلم گرم شد و مصمم تر!

از منِ دهه هفتادی به شما خمینی کبیر عزیز که ندیده دوستتان دارم و گاهی وقت ها که دلم به تنگ می آید با عکستان درد دل میکنم! پای آرمانتان ایستاده ام. باز شدن گره های جهان، خمینی ها می خواهد!

۴ نظر ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۱
شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۲۳ ب.ظ

انتخاب

بسم الله الرحمن الرحیم

اینکه چطور زندگی کنی کاملا به خودت بستگی دارد. تو هستی و انتخاب هایت که مشخص می کنید چه چیز پیش رویت قرار بگیرد و چه آرمانی برای زندگی داشته باشی. می توانی بیخیال همه ی چارچوب ها شوی و همین مدت دنیا را با هدف «خوش» گذراندن طی کنی. اما حواست باشد قبل آن جنس دنیا را بشناسی، بدانی که جنس دنیا، «رنج» است.

می توانی به حداقل ها رضایت دهی. دینی برای خودت انتخاب کنی و به چارچوب های ضروری و ممنوعش اکتفا. بالاخره اینطوری وقت هایی که لابلای رنج های دنیا کم می آوری، چیزی فراتر از ماده در دست و بالت هست که به آن پناه ببری و نفسی تازه کنی. 

میتوانی در بین دین ها بگردی و بهترین را پیدا کنی. این یعنی برای دین، شأنی بالاتر از فقط کمی «معنویت» در زندگی قائلی. یعنی میخواهی از آن برنامه بگیری. در این بهترین دین که پیدایش کرده ای، حالا مختاری که انتخاب کنی. میخواهی معمولی باشی یا سطح بالا؟

میخواهی فقط به یک عاقبت خوب برسی یا بهترین عاقبت را می خواهی؟

این را انتخاب هایت معلوم می کند.

میتوانی به کف حلال و حرام راضی شوی یا میتوانی سراغ چیزهایی بروی که قلبت راجع به آن ها به تو هشدار می دهد. وجودت هوشمند است. انتخاب هایت، اهدافت، مقاصدت... همه را می شناسد. تشخیص می دهد اگر سرکوبش نکنی، اگر رویش خاک نریزی. 

بیا و با خودت روراست باش. شفاف انتخاب کن، برای آرمانت بجنگ. پای انتخابت بایست. ترس را دور بینداز. خودت را گول نزن. 

تو، رسولی درونت داری که راهنمایی ات خواهد کرد. مراقب راهنمای درونت باش تا آتش فانوس روشنایی بخشش، خاموش نشود!

۵ نظر ۰۶ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۳
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...