گزارش و احوال پرسی و چند چیز دیگر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام!
امشب بعد از مدتها بیخوابی به سرم زدهاست. سر خود را با کتاب ننه علی گرم کردم تا خوابم بگیرد اما خواب از سرم پراند. آمدم این حوالی و سری به بایگانی وبلاگم زدم. به گواهی تاریخ، حالا ۵ سال و ۸ روز است که این وبلاگ متولد شده است. هر چند نگارنده اش، بیش از ۱۶ سال است که در کوچه پس کوچه های وبلاگستان فارسی قدم می زند و هر بار خانه ای برای خودش دست و پا می کند.
از شما چه پنهان، با کم سو شدن چراغ بیان، میخواستم بروم خانه ای جدید در بلاگفا دست و پا کنم اما دیگر روحیه ام تغییر کرده است. این روزها بیش از هر چیزی به سکون و پایداری علاقمندم. نمیدانم از ویژگیهای مادر شدن است یا نزدیک شدن به سی سالگی.
این روزها، نزدیک به ۱۳ سال قمری هم از یک انتخاب مهم در زندگیام میگذرد. انتخاب چادر به عنوان پوشش اجتماعیام.
حالا آمدم به این بهانهها بگویم که این روزها از نرم افزار بهخوان خیلی خوشم آمده و کمکم میکند به هدف قدیمیام که مدام برای رسیدن به آن دست دست میکردم، نزدیکتر شوم. آن هم مطالعه مداوم و روزانه است.
اگر خواستید نوشتههایم را به روز تر بخوانید و زنده بودنم را بیشتر حس کنید، می توانید از پیوندهایی که بالای وبلاگ گذاشتم دنبالم کنید.
کانال ایتای شخصیام
کانال بله ی جان و جهان که رسانه ای جمعی است برای روایت های مادرانی که هر بار از یک چیز سخن میگویند. از آفاق تا انفس.
و صفحهٔ بهخوانم که احتمالا اگر دستم به نوشتن دربارهٔ کتابی برود اول آنجا ثبت خواهم کرد.
البته با دو رفیق دست به قلمم در تدارک ایجاد کانالی در بله هستیم که آن را هم در وبلاگ اطلاع رسانی خواهم کرد.
هرچند، رفیق بیکلک من وبلاگ خواهد بود و احتمالا، هر زمان بتوانم، نوشتههایم را به صورت خودکار، به نوبت در اینجا بایگانی خواهم کرد ان شاءالله.
از زندگی و خبرهای تازهاش اگر بپرسید،
مشغول گذراندن واحدهای انتهایی طلبگیام... و دلتنگ... برای تمام این سالهایی که گذشت. برای حال و هوای خوش حوزه. برای نشستن سر کلاس درس... دلگیر از پایان سالهای حضور مستمر در حوزه. اما خب مسیر طلبگی پایانی ندارد.
مشغول نقشه کشیدن برای زندگی شغلی، علمی و حرفهای آینده.
مشغول عبور و صلحی دلپذیر با خود و جهان پیرامون و تجربهٔ لذت زندگی پس از طرحواره درمانی و البته که شفای روح و جسم دست خداست.
سر کشیدن جرعه جرعه ی لذت مادر بودن برای دخترک نوپای شیرینم که هر لحظهاش روایت هایی دارد نوشتنی و من، کمی غریبگی میکنم با کلمات!
حرفها دارم برای گفتن اما اینکه بشود به زیور طبع هم آراسته شوند یا خیر را خدا میداند و بس🙂
التماس دعای فرج... که این روزها بیشتر از همیشه فهمیدهام زور حق به باطل نمی رسد تا صاحبمذن به میان مردم جهان بر نگردد...
اللهم عجل لولیک الفرج