در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیبر خیبر یا صهیون» ثبت شده است

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ

من هم موشک هایی در خانه دارم

بسم الله الرحمن الرحیم

صدای کولر مثل همیشه توی خانه پیچیده است. در یخچال را باز می کنم. نان سنگک و پنیر را در می آورم و روی پیشخوان آشپزخانه می گذارم. همان طور که پنیر نرم و سفید را با چاقو روی نان می گذارم دارم فکر میکنم اگر با آن خانم فامیل که خوراک رسانه ایش را از اینترنشنال میگیرد مواجه شوم باید چه بگویم؟ او می گفت تقصیر مردم فلسطین و حماس است که اسرائیل این کارها را می کند. مرا یاد شگردهای رسانه ای معاویه می انداخت که وقتی عمار شهید شد، تقصیر را گردن امیرالمومنین (ع) انداختند! 

فاطمه چشم هایش را بسته. توی تاب آویزان شده به چارچوب در، خوابیده است. لقمه ی نان و پنیرم را می جوم و چشم دوخته ام به دخترم. تصویر مادران کودک از دست داده توی سرم نقش می بندد و بغش گلویم را فشار می دهد.

ساعت را نگاه کردم. شش صبح بود. چشم هایم هنوز کامل باز نشده بود. گوشی ام می لرزید و رویش نوشته بود: «مامان جون» 

- الو مامان؟ چی شده؟

قلبم محکم توی سینه می کوبید. پدرم این روزها مریض احوال است. فکر کردم نکند برای او اتفاقی افتاده باشد.

- الو محدثه؟ خوبید؟ اخبار میگه منطقه شما رو هم زدن!

توی سرم روز های هفته را مرور کردم. جمعه... جای خالی همسرم را نگاه کردم. با چشم های نیمه باز نشستم روی تخت. زیر لب امامم را صدا زدم:«یا صاحب الزمان.» فاطمه پایین تخت، سر جایش خوابیده بود. همسرم جلوی تلویزیون بود. با صدای آرام جوری که فاطمه بیدار نشود صدایش کردم: «چی شده؟ اسرائیل بی شرف غلطی کرده؟»

نگاهش را از صفحه تلویزیون گرفت و صدایش با صدای مادرم در هم آمیخت:«آره. چند منطقه تهرانو زده. »

اسم تهران، تصویر ساختمان های شهر، رفت و آمد مردم، سکوت شب وقتی تهرانی ها در خواب عمقیند، همه در سرم چرخیدند. یعنی اسرائیل انقدر وحشی شده؟ 

- روانی شده؟

- داره دست و پای آخرش رو می زنه.

قلبم فشرده شد. نگران از دست دادن فاطمه و پدرش شدم. چشم هایم داغ شد. ضرب آهنگ سه حرف جنگ توی سرم می کوبید. ترسیده بودم. اشک هایم شروع کرد پایین آمدن. نشستم کنار همسرم. با چشم های نگرانم نگاهش کردم و گفتم:«ما واقعا توانش رو داریم با اسرائیل مواجهه کنیم؟ یعنی الان واقعا جنگ شده؟»

سرش را تکان داد. دست هایم را گرفت. توی چشم هایم نگاه کرد و با اطمینان خاطر گفت:«الان وقت این حساب کتابای مادی نیست. ما خدا رو داریم. اسرائیل با دستای خودش گورشو کند.»

اشک هایم باریدند. همسرم دست هایم را توی دست هایش فشرد. با گریه گفتم:«اما من نمیخوام تو و فاطمه رو از دست بدم.» گریه ام شدت گرفت:«وای خدا... مادرای غزه چی کشیدن این مدت؟»

صورتم را لای دست هایم پنهان کردم و شانه هایم تکان خورد. این بار ترس و خجالت با هم اشک هایم را سرازیر کرده بودند. از پشت پرده اشک به چشم های همسرم زل زدم:«جنگ چقدر ترسناکه. چه ایمانی دارن مردم غزه.» چند تا نفس عمیق کشیدم و با خودم مبانی ایمانی ام را مرور کردم.

صدای گوینده خبر توی خانه پیچیده است. پیام حضرت آقا را می خواند. با صلابت و محکم:« رژیم صهیونی با این جنایت، برای خود سرنوشت تلخ و دردناکی تدارک دید و آن را قطعاً دریافت خواهد کرد.»

همسرم دارد با دقت اخبار را دنبال می کند. تاب فاطمه آرام در چارچوب در تکان می خورد. وضو می گیرم. لپ تاپ را روشن می کنم. بسم الله می گویم و انگشت هایم روی صفحه کلید می لغزند. صدای حاج قاسم توی گوشم می پیچد: «این جنگ را شما شروع می کنید، اما پایانش را ما ترسیم می کنیم. می دانید این جنگ یعنی نابودی همه امکانات شما!»

من هم سلاحم را دست گرفته ام. من هم موشک هایی دارم که راهی قلب تل آویو اند و سودای فتح قدس را در سر دارند، امیدی در دل دارند برای یاری لشکر فرمانده.

۱ نظر ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۵۴
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...