در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۲ ق.ظ

زندگی چیست؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۴:۱۲
يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۲ ق.ظ

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود...

بسم الله الرحمن الرحیم

.

استاد می گوید :« تا جوان هستید باید روزی 5 غزل بنویسید. حالا نخواهید بنویسید کی می نویسید؟»

و من پر میکشم به روزهای خوشِ 19 - 20 سالگی. که قلم را می گرفتم در دستم و بی محابا می نوشتم و فکر میکنم به حالا که برای نوشتن حتی یک خط، باید ساعت ها فکر کنم، باید ساعت ها تمرکز کنم مگر خودم را بیابم.

.

استاد می گوید یک شاعر، یک آدم ادبی، نمیتواند بدون خلوت ادبیت به خرج دهد. میگوید باید معنای شب را درک کرد، اما نه به معنای امروزی اش که شب ها تا صبح سر در گوشیست و تکنولوژی!

میگوید شاعر باید خلوت داشته باشد. باید شب داشته باشد و من فکر می کنم به همه ی بی رحمی خودم در مقابل خودم. در مقابل آن شاعر لطیف درونم که دلش میخواست ساعت ها غرق شود و تفکر کند، اما آنقدر کار سرش ریختم که دیگر حتی خودش را یادش نمی آید، که تمام لحظه هایش شده دلتنگی. که با یادآوری خاطرات دورش فقط اشک است که برایش می ماند و حسرت.

.

اینطور که نمی شود! بالاخره باید خودم را نجات بدهم یا نه؟

بالاخره باید یک جایی جلوی این زندگی بی رحم مدرن را بگیرم یا نه؟

جایی که یادم بیاورد زندگی فقط چرخیدن در این اکانت و آن اکانت و سرک کشیدن توی این وبلاگ و آن سایت نیست.

که زندگی با حوصله پختن یک ناهار خوشمزه است برای آقای همسفر. زندگی تر و تمیز کردن خانه است و به انتظارش نشستن برای آمدن. زندگی همان روزهای خوش اول بعد از ازدواج است که مثل بچه ها از دیدن در و دیوار خانه ی نقلیمان ذوق میکردم و توی دلم میگفتم:«وای! یعنی اینجا خانه ی ماست؟ این همان آشپزخانه ایست که مدتها آرزو داشتم تویش کیک بپزم؟ این همان اتاقیست که سالهاست انتظارش را میکشم تا کتابهایم را در کتابخانه اش بچینم و در و دیوارش را پر از عکس اعتقاداتم کنم؟»

.

آری... من زندگی را گم کرده ام. لابلای بی نظمی و بی برنامگی این روزهایم که اسمش را سر شلوغی گذاشته ام. لابلای خیل اکانت ها و ایمیل ها و پیام رسان های نصب شده روی گوشی ام. لابلای پست های ترسناک اکسپلور اینستای ناگرام! و لابلای این سرعت بی رحم زندگی مدرن که مرا حتی از خدا هم جدا کرده. آنقدر که حتی اندازه ی تمرکز سر نمازها و دعا کردن بعدش در تعقیبات هم برایش وقت ندارم.

خودم را گم کرده ام لابلای فراموشی ِ «قوا انفسکم»... لابلای گم کردن اخلاصم... لابلای گم کردن ِ «برای خدا وجود داشتن» ...

خودم را گم کرده ام لابلای خیل آدم هایی که مثل من فکر نمیکنند و من اصرار دارم به مثل من اندیشیدنشان...که شب و روزم شده چطور بودن برای خوشایند آن ها. سر راست را کج کردن برای دیده شدن!

و دیده شدن!

قاطی کردن اخلاص و هنر... هنر، هنر است اما نمیشود به بهانه ی اثرگذاری، آدم یادش برود که قلب ها دست خداست و از اصولش کوتاه بیاید و آنقدر کوتاه بیاید که حتی یادش بروند اینها اصولند! نه حواشی...

.

باید خودم را بردارم و به جایی دور، خیلی دور فرار کنم.

جایی که بشود تویش کمی با آرامش نفس کشید. جایی که شب ها اضطراب محاصره ام نکند. جایی که دیگر کابوس کارهای نکرده ام را نبینم. جایی که دیگر افسوس نخورم!

.

«آهای دختر! بجنب! خیلی زود دیر میشود...»

آری!

آنقدر دیر که به خودم آمده ام و 5 سال از آن تولدی که کنار تابوت شهدای غواص جشنش گرفتم و برای تبلورم نقشه ها کشیدم می گذرد.

آنقدر دیر که سالهاست «طرح کلی اندیشه اسلامی»توی کتابخانه ام خاک می خورد ومن خواندنش را هر روز به روزی دیگر حواله می دهم.

.

گاهی دلم میخواهد زمان را نگه دارم. بگویم:«صبر کن بی مروت! کم کم دارم پیر میشوم اما من جایی توی روزهای 20 سالگی ام جا مانده ام!»

اما او صدایم را نمی شنود. او ماموراست به گذشتن، سریع گذشتن... و من مامورم به رباییدن... هر چند درگیرم به غیر از ماموریتم: « جا ماندن!»

.

آه ای امیر ملک کلام... چه گل فرمودی که «الفرصة تمر مر السحاب» ...

.

بابای مهربانم.. من کی از این بی عسلی خلاص و ملکه ی کندوی خودم می شوم؟

من کی دست از این دانستنهای بدون عمل بر میدارم؟

اگر دستم را نگیرید که نمی توانم... 


گیره: مشارکت در پست قبلی خیلی کم بود. بنابراین قرعه کشی را ملغا کردیم و به تمام شرکت کنندگان عیدی نا قابلی اعطا... باشد که خط به خطش نور شود بر قلبشان و وجودشان. نظرات آن پست را بخوانید و لذت ببرید.

سوزن: قو علی خدمتک جوارحی... و اشدد علی العزیمة جوانحی...

.

+ عهــ نامه ــد

۱۴ نظر ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۰۳:۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. اعیاد بر شما مبارک. در وبلاگ ناگزیر از هجرت طرحی را دیدم که با اجازه از ایشان در وبلاگ خودم با اندکی تغییر بازنشر میکنم.

عید غدیر امسال با سالهای دیگر تفاوت هایی دارد و گرفتار کرونا شده ایم، اما خب؛ عشق امیرالمومنین(ع) که تعطیل شدنی نیست :)

مسابقه ای تدارک دیدیدم تا به همین بهانه، عیدی هایی هم تقدیم مخاطبان و همراهان بزرگوار وبلاگ کنیم، هر چند اندک. اما ان شاءالله خط به خط کتابی که بعنوان عیدی دریافت میکنید، نوری بر قلبتان بشود و تا ابد حیدری بتپد!


شرح روش مسابقه:

1- حکمتی از نهج البلاغه که خیلی دوستش دارید، یا حدیث و روایتی در مدح امیرالمومنین(ع) البته همراه منبع، یا شعری زیبا در مدح حضرت یا فرازی از خطبه ی غدیر را در قسمت نظرات بنویسید.

2- حکمت، حدیث، روایت، شعر و آن فرازی از خطبه ی غدیر که مینویسید، نباید تکراری باشد :)

3- کمک گرفتن از علامه گوگل آزاد است. :)

4- ارسال نظر هم آزادِ آزاد است :)


جوایز: نفرات برنده، به انتخاب خودشان یکی از این 3 کتاب را انتخاب میکنند.

کتاب اول  «غدیر» مرحوم صفایی حائری:

​​​​​این کتاب از نظر معرفتی به ما کمک میکند غدیر و ولایت را کمی بهتر درک کنیم، مختصر و مفید با بیان روان و آمیخته با حکمت مرحوم عین صاد، یک منبع خیلی خلاصه و خوب برای آگاهی در مورد غدیر

به شدت کم حجم و پرمغز، بدون حاشیه پردازی و اتلاف وقت

کتاب دوم  «کیمیاگر» رضا مصطفوی:

این اثر در قالب داستان است.

و داستان هم برگرفته از واقعیت و در زمان هارون الرشید اتفاق افتاده است.

جوانی از اهل تسنن به دنبال کیمیایی می گردد که پیر روشن ضمیری به او مژده داده و راهی بغداد میشود تا به آن کیمیا دست پیدا کند.

حاصل جستجوی این جوان برای خواننده ی اثر یک دریافت معرفتی است بر اساس یک واقعه تاریخی و مستند.

کتاب سوم  «ناقوس ها به صدا در می آیند» ابراهیم حسن بیگی:

این اثر کمی طولانی تر از دو کتاب قبل است.

داستان یک کشیش مسیحی که به جمع آوری کتاب های خطی علاقه مند است، طی اتفاقاتی کتابی به دست او می رسد و در آن کتاب از شخصیتی به نام علی از زبان دشمن او صحبت شده، این کتاب انگیزه ای میشود که کشیش در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیشتر بداند... 

به قید قرعه به 5 نفر جایزه تقدیم میشود و عیدی بنده به ایشان است. به رفقا گفتم ببخشید که خیلی ناقابل است اما گفتند عیدی از سادات مزه می دهد. من هم به همین دلیل در وبلاگ هم این کار را انحام دادم :)


تبصره های مهم:

1- اگر تعداد کسانی که در مسابقه شرکت می کنند، +20 نفر شود، به 10 نفر جایزه اعطا میکنیم.

2- جهت شفاف سازی، فیلم قرعه کشی را نیز برایتان در وبلاگ می گذاریم.

3- زمان قرعه کشی، یکشنبه 19 مرداد می باشد، پس تا آن زمان برای شرکت در مسابقه فرصت دارید.

4- جوایز در نرم افزار طاقچه تقدیمتان میشود.

دریافت مستقیم طاقچه برای اندروید

برای آی او اسی ها:

دریافت طاقچه از App Store

دریافت طاقچه از سیبچه

تارنمای طاقچه


و اما در ادامه، بخوانید که من امروز به عشق امام علی(ع) چه کردم...

هیچ حال و حوصله نداشتم. همسر گرامی هم جهت خریداری و تکمیل بسته ی ارزاق منزل نبود. با خودم گفتم اینطور که نمی شود. شیعه ی امیرالمومنین(ع) باشی و این روزها بی حال و حوصله و بی نشاط؟

یا علی(ع) گفتم و افتادم به جان خانه که مرا بدجوری صدا میکرد. گفتم به عشق امیرالمومنین(ع) خانه ی نقلیمان را تر و تمیز میکنم تا کمی برق بیفتد و شکل و شمایل خانه ی یک بچه شیعه باشد موقع بزرگترین عید زندگی اش. 

درست است که مهمان نداریم، اما عید که هست :)

بعد هم به عده ای از دوستان، همین کتاب ها را هدیه دادیم.

شما به عشق امیرالمومنین (ع) چه کردید؟ چه میکنید؟ یا قصد دارید چه کنید؟

و در ادامه...

شعری بخوانید از آقای سید حمیدرضا برقغی که گرچه احتمالا شنیده اید، ولی بارها و بارها خواندن و حظ بردن از آن، خالی از لطف نیست. بفرمایید شعر:)


گیره: این ها را به پای ریا نگذارید. بگذارید به پای تکخور نبودن :) 

سنجاق: بالاخره امروز سلسله مباحث کنترل ذهن را تمام کردم. این سخنرانی را هر بار موقع انجام کارهای خانه توی گوشم میگذاشتم و حظ میبردم... پیشنهادش میکنم اکیدا. خودتان را از این مبحث قند و شکر و کلیدی که اگر زندگیتان را دستخوش تغییر نکند، لا اقل نگاهتان را تغییر میدهد، محروم نکنید. صوت و متن آن را برایتان در پیوندهای روزانه می گذارمش :)

پونز: اگر خوشتان آمد دوستانتان را دعوت کنید یا در وبلاگ خودتان هم منتشر کنید :)

۱۱ نظر ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۲
شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ق.ظ

کلاس وبلاگ نویسی (درخواست مشارکت)

بسم الله الرحمن الرحیم



سلام

اگر بخواهید یک کلاس وبلاگ نویسی برگزار کنید، چه چیزهایی و درواقع چه سرفصلهایی را در آن قرار میدهید؟

اگر بخواهید در یک کلاس وبلاگ نویسی شرکت کنید، توقع دارید چه سر فصلهایی به شما آموزش داده شود؟

کلا تعریف شما از یک کلاس وبلاگ نویسی خوب چیست؟

لطفا نظراتتان را از ما دریغ نکنید :)
بی صبرانه منتظر مطالعه نظراتتان هستم.

پی نوشت: هدف من از این اموزش صرفا اموزش فنی و ساختاریه. یعنی ازم خواستن به گروهی مهارت وبلاگ نویسی رو اموزش بدم و از اهمیتش بگم . کسایی ک بعضیاشون هیچی از وبلاگ نویسی نمیدونن...

۱۲ نظر ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۴
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۵ ب.ظ

آنچه مشاوران تحصیلی به شما نمی‌گویند!

بسم الله الرحمن الرحیم


این مطلب را ۱۵ تیر ۹۸

در اینجا (https://nebeshte.kowsarblog.ir/آنچه-که-مشاوران-تحصیلی-به-شما-نمی-گویند )

نوشته بودم. این روزها که حال و هوای بیان هم به شدت کنکوریست، باز نشرش را بی مناسبت ندانستم.


برنامهٔ عصر جدید با خودش، فکر تازه‌ای را مهمان ذهنم کرده است، اینکه هر بار بعد از برنامه با خودم خلوت کنم: «من چه استعدادی دارم؟ من می‌خواهم برای زندگی‌ام و برای بقیهٔ آدم‌ها چه کار کنم؟»

شاید استعداد من از جنس استعدادهایی که در قاب این جعبهٔ جادو نشان دادنی هستند، نباشد. امروز با خودم فکر کردم و این یک سال در حوزه درس خواندن را مرور کردم. فهمیدم انسان‌ها بیش از آنکه به استعداد نیاز داشته باشند، به عشق محتاج‌اند! آدم‌ها باید عاشق کاری باشند تا در آن استعداد داشته باشند و این‌ها را نمی‌شود با چند آزمون روانشناسی و نمرهٔ ریاضی و فیزیک دبیرستان، فهمید.

عشق آدم‌ها، از هدف و انگیزهٔ آن‌ها سرچشمه می‌گیرد.

می‌خواهم خودم را از بند این مقدمه رها کنم. باید سر اصل مطلب بروم. این روزهای من شده است لذت بردن، ولع داشتن به مطالعه، عطش به کتاب.

این روزهای منی که فکر می‌کردم آدمِ درس خواندن نیستم!

منی که از درس خواندن فراری بودم و حالا همه‌چیز را مزاحم درس خواندن می‌بینم! نه درس خواندن را مزاحم علاقه‌هایم!

پس از سال‌ها تجربه کردن‌های دوست‌نداشتنی تحصیلی، در این دو ترم، مشغول ساختن خودم و رابطه‌ام با درس خواندن شدم. دیدم وقتی انگیزه دارم، خط به خط کتاب‌ها برایم دوست‌داشتنی‌اند. حتی درس‌های کارگاهی برایم شیرین می‌شوند، نه که خسته نشوم، نه که هیچ‌وقت بی‌حوصله نباشم، نه! اما برآیند رابطه‌ام با درس، عشق است و شیفتگی!

دارم فکر می‌کنم چرا مشاورهای کنکور، سر و دست می‌شکنند برای انگیزه دادن به دانش آموزان؟ اصلاً وقتی عاشق هدف و درس‌هایت هستی، چه نیازی هست فقط به هوای رهایی تست بزنی؟ باید با عشق سر تست‌ها بنشینی و غصه‌ات بگیرد وقتی به جدایی از درس خواندن فکر می‌کنی…

اما مشکل جامعهٔ ما این است: درس خواندن به هر قیمتی.

هنر شده است مدرک داشتن، لیسانس گرفتن، دکتر شدن… هنر این نیست که با عشق به کاری مشغول باشی. ورزشکار، هنرمند، نویسنده…

همه‌چیز شده است ویترین، پول درآوردن، کدام رشته پول بیشتری دارد، کدام رشته جایگاه اجتماعی‌اش بهتر است… و عشق این روزها شده است حلقهٔ گم‌شدهٔ آن‌ها که باید به دنبال دانش باشند، اما از این جستن، فقط نام آن را یدک می‌کشند…

این‌ها به مدرسه و دانشگاه و حوزه ختم نمی‌شود. به محل کار کشیده می‌شود، کارمندانی خموده به جامعه تحویل می‌دهد، معلمانی افسرده بار می‌آورد… هرچند نمی‌شود همه‌چیز را به عشق هم ربط داد و باید یقهٔ متولیان سیاست‌های کلان کشور را هم گرفت، اما آیا واقعاً می‌شود همه‌چیز را هم به نابسامانی‌های اجتماعی و بی‌عدالتی‌های جامعه نسبت داد؟

این بی‌هدفی، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ بی‌هدفی که به دنبالش بی‌علاقگی و بی‌انگیزگی خواهد آمد…

وقتی زندگی گذشتگان را مرور می‌کنیم به چه چیزی می‌رسیم؟ کسانی که با نور شمع کتاب می‌خواندند، کسانی که برای درس خواندن مبارزه می‌کردند، کسانی که تا پای جان پیش می‌رفتند و از نتیجه هیچ نمی‌دانستند! برای آن‌ها روند، مهم‌تر از نتیجه بود. به آخرش فکر نمی‌کردند. به عشق می‌اندیشیدند.

انسان اگر با عشق زندگی کند، حتی اگر به بی‌پولی برسد، حتی اگر نان خشک سق بزند، حتی اگر سقف بالای سر نداشته باشد، دل‌خوش است به اینکه آن‌طور که دوست داشته، زندگی کرده است. حسرتی بر دلش نمی‌ماند. و مگر خدایی که حساب‌وکتابش از همه دقیق‌تر است، می‌شود مزد کسی را که با تمام وجود و برای رضای او تلاش می‌کند، ندهد…

همهٔ این‌ها کنار قطعه‌های بستهٔ کاملی از باورها، انسان را به انسانیت می‌رساند و به هدف حقیقی‌اش از خلقت نزدیک می‌کند.

کار این روزهای من در حوزه، لذت بردن است. اگر از چیزی ناراحت باشم، از مهندس نشدن نیست! از عمریست که پای آنچه برایش هدف نداشتم، تلف کردم.

کاش مشاوران مدرسه، به‌جای اینکه فکر و ذکرشان کنکور باشد، به دانش‌آموزها کمک کنند خودشان را بشناسند. کاش خانواده‌ها به‌جای رؤیا بافتن برای آیندهٔ شغلی فرزندانشان، به بحران بی‌عشقی آن‌ها فکر کنند!

آدم بدون عشق، آدم بدون هدف، آدم بدون انگیزه، می‌شود یک ربات بی‌فایده… همه‌چیزش می‌شود از روی اکراه و اجبار.

کاش ما آدم‌ها، خدا را و عشق را باور می‌کردیم. کاش ایمان می‌آوردیم روزی را خداست که می‌رساند و ما فقط باید رسالت و عشقمان را پیدا کنیم و برایش از جان مایه بگذاریم… این آرمان‌ها باید جهانی بشود و می‌شود! چون آرامش این انسان سردرگم، در همین آرزوها نهفته است…

من در مدینهٔ فاضله، در یک اتوپیای بی‌نقص، در آرمان‌شهری رؤیایی زندگی نمی‌کنم، طعم سرخوردگی را چشیده‌ام، اما طعم مبارزه برای رسیدن به آن آرزوهای دست‌یافتنی، هزار بار شیرین‌تر از شکست‌هاست…

از حوزه ممنونم که لذت درس خواندن را به من چشاند. فرقی نمی‌کند کجا مشغول باشی، مهم این است که بدانی مشغول چه هستی!

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجاست و به کجا خواهد رفت.»

و من فکر می‌کنم در مملکت امام زمان (عج)، زی طلبگی باید همه‌گیر باشد. امام زمان (عج) به تمام نیروها احتیاج دارد، تمدن اسلامی تشنهٔ همهٔ نیروهای متخصص و متعهد است و حلقهٔ گم‌شدهٔ همهٔ آن‌ها که در حسرت ساختن آرمان‌شهر سرگردان‌اند، همین سبک زندگیست. وقتی به‌جای «زی شیعیان»، «زی طلبگی» نام سبک زندگی سرباز امام زمان (عج) شود، ناچار به یک سکولاریزهٔ دینی رسیده‌ایم! در تمدن اسلامی، همه باید مانند طلاب، با عشق زندگی کنند و فرق طلاب با دیگران باید فقط در علمشان باشد!

من از حوزه ممنونم که به من فهماند عاشق چه هستم؛ که به من ثابت کرد راه را درست آمده‌ام و خدا کند همهٔ بندگان خدا، عشق را بیابند و مزهٔ زندگی را بچشند…

🖇📎🧷

گیره: نظرات پست قبل را خوانده ام کامل. ان شاءالله سر فرصت تایید میکنم و جواب میدهم. ممنونم که همراهید‌. 

۵ نظر ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۵
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...