در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

۳ مطلب با موضوع «الــی الانقــطاع :: منقطعون» ثبت شده است

شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۸ ق.ظ

زینتِ پدرِ جهان

بسم الله الرحمن الرحیم 

کم گفتیم از شما. از شما فقط قد خمیده‌ای تصویر کردیم و مویه‌هایی کنار گودال. اصلا کاش کم می گفتیم اما درست! اما کامل! کاش نام شما که می آمد به جز «مصیبت» نوبت واژهٔ دیگری هم می رسید تا به ذهن خطور کند‌.

شما یک مکتبید. مکتبی که نه فقط برای روضه، که برای تمام لحظات زندگی، حرف دارد برای گفتن.

اگر از شما می‌گفتیم آن‌گونه که هستید، کجا دروغ‌های شاخداری مثل «فمنیست مسلمان» ساخته می‌شد؟ کدام زن است که حتی قطره‌ای از اقیانوس بنت حیدر را چشیده باشد و دلش بخواهد مرد باشد؟ کدام زن است که بداند لقب شما «عقیله» بوده و وصلهٔ ناجور ناقص العقل خواندن زن را به اسلام بچسباند و از این تصور خشمگین شود؟ کدام زن به هوای قوی شدن، سراغ زور بازو می رود اگر بداند شما در اوج ریحانگی خلقت، قدرت را به زانو در آوردید و «جز زیبایی ندیدم» را ضرب المثل ساختید؟ کدام پدر و مادری، دلش «پسر» به جای «دختر» می‌خواهد اگر بداند شما سند تربیت نیکِ دخترانهٔ ام ابیها هستید؟ در کنار حسنین، حماسه‌سازی کردید و نامتان در دفتر تاریخ، همسایهٔ اصحاب کساست...

بانو! حتی قلم توانی مضاعف می گیرد هنگام نوشتن از شما. چقدر جایتان خالی‌ست میان این همه روایت و قلم فرسایی...جای شما و جای تک تک زن ‌هایی که به شما و خاندان پر از برکت و نورتان اقتدا کردند، هر کدام دسته گلی به رود جاری حق دادند و پس از آن «زینب»گونه پیامبر عاشورایشان شدند، زن‌هایی مفسر برای «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» که خوب مشق کردند: کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود!

چقدر بدهکاریم؛ آن‌قدر که چند خطی نوشتن برایتان به بهانهٔ وفات شهادت گونه‌ای که داشتید، متاع دندان گیری از آن کم نمی‌کند... مگر خودتان با آن مهر زهرایی و صولت حیدری، مدد کنید...

۲ نظر ۰۷ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۳۸
يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

برای کسی که ندیده دوستش دارم

برای کسی که ندیده دوستش دارم

بسم الله الرحمن الرحیم

سرمایه ام از شما، عکستان است و شنیده هایی جسته گریخته از این طرف و آن طرف. تازگی ها کتاب سه دیدار آقا نادر را هم خواندم و یک‌بار به جماران رفتم که بیشتر دلباخته اتان شدم. گاهی با خودم می گویم چه موقع میفهمیم برایمان چه کرده اید ؟ حتی همان دخترک روسری از سر برداشته که با خیال راحت در فضای سبز درندشت کاخ سعدآباد قدم می زند و عکس های یادگاری می گیرد و شاید شب های التهاب، از پنجرهٔ خانه شان فریاد مرگ بر دیکتاتور سر دهد، چه می داند قبل از به پا خاستنت، جهان ما چه شکلی بود ؟ هیچ با خودش فکر میکند قبل از شما، این داشته ها، سهم از ما بهتران بود یا نه؟

چقدر همه چیز را برایمان عادی کردید! دیگر عادی شده سرمان را پایین نیندازیم و فکر کنیم. برایمان عادی شده عددی باشیم! برایمان عادی شده «رعیت» نباشیم.

مثل خورشید تابیدید و گرمای آرمانتان را به همه بخشیدید. حتی آنها که قبولتان نداشتند و ندارند. آن ها که هزار و یک حرف پشتتان میزدند و میزنند. آن ها که باورشان نمیشد و نمی شود یک طلبه یا بقول خودشان «ملا»، از یک گوشه ی کشوری که سال های سال مستعمره ی این و آن بود و هر کسی از مادرش قهر میکرد گوشه ای از داشته هایش را غنیمت می گرفت، بلند شود و دنیا را تکان دهد. حالا میفهمم چرا باورشان نمیشد و نمیشود! چون معادلاتشان با دو دو تا چهار تای زمین است و معادلات شما با دو دو تا چهارتای خدا بود! با ادبیات ان تنصروا الله ینصرکم، با ادبیات و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبنا، با ادبیات اسفار اربعه... آری. هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست!

روحتان شاد آقا سید روح الله بزرگ. 

با خودم میگویم شاگرد که چنین است، استاد چگونه است و وقتی استاد بیاید جهانمان چگونه خواهد شد؟!

امروز شاگرد زرنگ مکتبتان که الحق خوب سکان داری را بعد از شما به دست گرفته دل گرمم کرد. گفت نه حذف میشوید و نه تحریف. یعنی جنس «سرآمد» بودن این است. این تخریب های گذرا هم کف روی آب است. دلم گرم شد و مصمم تر!

از منِ دهه هفتادی به شما خمینی کبیر عزیز که ندیده دوستتان دارم و گاهی وقت ها که دلم به تنگ می آید با عکستان درد دل میکنم! پای آرمانتان ایستاده ام. باز شدن گره های جهان، خمینی ها می خواهد!

۴ نظر ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۱
يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ

عاشقانه‌هایی برای ابدیت

بسم الله الرحمن الرحیم



از چهارشنبه در فکرش هستم...در فکر تنهایی هایش، در تمام سالهای بی پدری. در فکر تکیه کردنش، به مرد جوانی که آمده بود همسفرش بشود تا ابد، از رفتنِ زود هنگامِ مرد ، سوی خدا...

مجرد که بودم، پای ثابت مطالعه ام، خاطرات همسران شهدا بود. میخواندم و خط به خط ، پشت پرده ی اشک میگفتم:" اللهم ارزقنا"
ازدواج که کردم، دیگر نتوانستم خاطرات همسران شهدا را بخوانم. گذشتن از عشق، کار آسانی نیست... دیگر نچرخید بر زبانم که بگویم "اللهم ارزقنا" ...

حالا گاهی که خلوت میکنم، با خودم میگویم مگر عاقبتی شیرین تر از شهادت هست که برای خودم و آقای همسفر و بچه هایمان بخواهم؟
بعد میگویم چه میشود مثل خیلی از شهدا، وقتی سن و سالی پیدا کردیم و نوه دار شدیم، شهید بشویم؟...
اصلا چه میشود من زودتر شهید بشوم؟
من طاقتِ همسر شهید شدن را ندارم....

به خودم که می آیم، میبینم چقدر چسبیده ام به زمین...

نگاه میکنم توی چشمهایش، به زیبایی اش... به جوانی همسرش و تاریخ تولدی که در دهه ی هفتاد است و روی سنگ مرمر مزار، حک شده.
میشنوم بغضی را که توی صدایش است، وقتی میگوید:"همانی بود که میخواستم... همان تکیه گاهی که سالها نداشتم..."
میشنوم اشک را وقتی از دلبستگی مادرش به دامادِ همه چیز تمامش حرف میزند...

اما محکم است. با همه ی کم سن و سالی اش. با سن کمتر از منش!

نمیتوانم محکم باشم... من شب ها، کابوس جداشدن از همسفر را میبینم... حالا چطور میتوانم خودم را جای این نو عروسِ همسرِ شهید بگذارم که حتی حسرت ِ یک روز زندگی زیر سقف مشترک ، به دلش مانده؟...

از جهان ِ ماده ، خودم را جدا میکنم... مهربانی خدا را به یاد می آورم، زنده بودن شهید را هم، زنده تر بودنش را یعنی...
"لابد خدا خیلی دوستشان دارد که حالا تکیه گاهی در آسمان به آنها بخشیده..."

این نوشته را نمیتوانم تمام تر از این بنویسم...
از سر غلیان احساسم و از سرِ ناتوانی قلمم...
کاش نبودنِ آدمها، انقدر بی رحم نبود....


گیره: من برگشتم با کوله باری از حرفهایی که میخواهم بنویسم... و خدا میداند که میشود بنویسم یا نه!


+ التماس دعای فرج....

۱۰ نظر ۲۲ تیر ۹۹ ، ۰۰:۵۰
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...