در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج قاسم» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ

از زائرانت هم می‌ترسند!

بسم الله الرحمن الرحیم 

«کار خود شونه »

«تقصیر خودشونه دیگه! میخواستن نرن!»

پس از این به بعد اگر توی خیابان راه می رفتید و یک جانی از عمد با ماشین زیرتان کرد، تقصیر شماست! نباید می رفتید توی خیابان! اگر یک جیب بُر خفتتان کرد، او را سرزنش نکنید. خودتان را سرزنش کنید که از خانه بیرون رفتید. اگر در خانه تان نشسته بودید و زلزله آمد و جانتان را گرفت، تقصیر شماست که نشسته بودید در خانه! اگر کسی اذیتتان کرد، اگر آسیب دیدید، اصلا اگر مُردید، تقصیر شماست که جان دارید! میخواستید از اول زنده نباشید که کسی هم قصد جانتان را نکند!

انقدر نفرت از جمهوری اسلامی دلتان را پر کرده که دیگر جا ندارید از کسی متنفر باشید یا حداقل تقصیر دیگران را هم ببینید و قبول کنید؟ اگر پشه نیشتان بزند هم، کار جمهوری اسلامی است؟ نه خب! شاید هم تقصیر شماست که خون توی رگتان دارید!

همانقدر که دشمن پست ما هیچ وقت نخواهد فهمید خون بر شمشیر پیروز است، نخواهد فهمید هر شهید، قدرتی چندین برابر قوی ترین انسان های زمینی دارد، انگار بعضی ها هم هیچ وقت نخواهند فهمید دشمن ما ، طبعش لئامت و پستی‌ست. مثل پشه که طبیعتش مکیدن خون شماست! بر سر مزار حاج قاسم ما جمع بشوند یا نشوند، او خواهد کشت. مثل مردم غزه ایستادگی بکنند یا نکنند، او باز هم جنایت خواهد کرد... دشمن ما جانی‌ست و این نبرد حق و باطل، جاری‌ست... .

از زمان قابیل و هابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون... سید الشهدا و یزیدیان! کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا...

مسئله انسانیت است و کمی حق پذیری. فقط کمی...

ما که مانده‌ایم و در جستجوی زندگی، دست و پا می‌زنیم. خوش به سعادت آن‌هایی که به جای زیارت مزار حاج قاسم ، امروز زائر روی ماهش شدند! میهمانی خوان پر برکت حضرت مادر (س) گوارای وجودتان!

۳ نظر ۱۳ دی ۰۲ ، ۲۱:۳۹
سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۸ ب.ظ

آن در را ببندید که «شوژ» می آید! (+چالش)

بسم الله الرحمن الرحیم

قبل نوشت: اگر دوست داشتید یه نگاهی به پیوندهای روزانه هم بندازید. فعال شدن :) (بهار چله نشینی)

 

دیروز این تصمیم را گرفتم. یعنی از قبل این تصمیم را داشتم، اما با دیدن پست ماه بانو  عزمم بیشتر جزم شد. روی همین برگه نوشتم و چسباندم جلوی چشمم. اما ...

امروز فهمیدم در همین مدت کوتاه، اعتیادم به وبلاگ و وبلاگ نویسی از چیزی که فکر میکردم هم بیشتر شده!  چون درست شبیه کسی شده بودم که استخوان هایش از نرسیدن ماده ی مخدر، درد گرفته است! عشق و علاقه ام به وبلاگ و اعتیادم به ساعت ها پایش نشستن، مانند آتشی بود زیر خاکستر که این روزها با فضای گرم وبلاگ نویسان بیان، دوباره گُر گرفته است!

حتی دیشب هم چنین حالی داشتم. دلم میخواست رها باشم و بنشینم پای گوشی و غرق شوم میان نوشته های وبلاگ ها و نوشتن آنچه در سرم می گذرد!

خب، باید مبارزه کرد. مدتی نظرات را بسته بودم، این پیکان های سبز و قرمز را هم حذف کرده بودم، با دل خوش برای خودم می نوشتم و میرفتم. حتی آمار را هم از صفحه ی مرکز مدیریت محو و نابود کرده بودم تا دلیلی برای بی دلیل سرزدن به پنل نداشته باشم. اما... خب یک وبلاگنویس زنده است به بازخورد گرفتن. دلم پوسید. به خودم گفتم:«پرستو! آدم باش (هر چند نمیتوانی چون تو پرنده ایangellaugh) و خودت را کنترل کن. » که خب همین دیروز، کنترل نفس را دادم دست هوس و او هم مدام میزند شبکه ی نسیم و فقط دلش سرگرمی میخواهد!(حالا باز خدارا شکر که به صدا و سیما بسنده کرده و سراغ شبکه های غیر مجاز نرفته!)

 

بله. این برگه را چسبانده بودم مقابلم تا به طور خودجوش به چالش «تا تابستان» بپیوندم. اما خب نشد و دیگمان از غل زدن افتاد. آمدم اینجا اعلام کنم که میخواهم مدتی نفس بکشم. در فضایی بدون فجازی. در دنیایی بدون ورودی های متعدد. در فضایی پر از مطالعه تا از تابستانم لذت ببرم و ببینم میتوانم برنامه ی خوبی برای استفاده از وقتم بریزم یا نه...

همه ی کسانی که احساس می کنند فضای مجازی (وبلاگ یا شبکه های اجتماعی یا هر «سه نقطه» ی دیگری از جنس تکنولوژی) روند معمولی زندگیشان را به هم ریخته و آن ها را از اولویت های مهمشان (چه درس، چه خانواده و چه هر «بی نقطه» ی دیگری ) غافل کرده، به این چالش دعوت میکنم. آن هم نه فقط تا تعطیلات! تا هر وقت که کنترل نفستان را از هوستان گرفتید و زدید شبکه ی چهار یا آموزش چشمک

سنجاق: فرق من با حاج قاسم همین است. که او کاری ندارد جایی نوشته و کسانی خوانده اند یا نه، همینکه خدا دارد تماشایش می کند کافیست. فرق دنیای حاج قاسم با من همین است که فقط یک دوربین مدار بسته کفایت می کند برای خوب زیستنش، آن هم دوربین خدا. اما من چی؟ حتما باید چندین دوربین مدار بسته برای خودم تعریف کنم... مراقب باشد تا تقلب نکنم، توی وبلاگم بنویسم تا سر قولم بمانم، برایم جایزه بخرند تا به انجام کار خوبی ترغیب شوم... آری! فرق من با حاج قاسم در همین 5 حرف است: ا خ ل ا ص

وگرنه ربطی ندارد که او فرمانده ی سپاه قدس باشد و من یک طلبه ی معمولی، یک زنِ خانه دار معمولی... همه مان میدان رزمی داریم که بُرَّنده ترین شمشیرش، اخلاص است.

 

 گیره: حالا خیلی هم نا امید نشو از خودت... هر کسی باید از جایی شروع کند دیگر...

اللهم عجل لولیک الفرج...

والعافیه

والنصر

واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین

بین یدیه

و احفظ قائدنا الامام خامنئی

(این دعاها را نمیشود ننوشت...)

منگنه: عیدتان هم مبارک، روز دخترتان هم مبارک، شفاعت کریمه ی اهل بیت (س) در جنت نصیبتان 

وجه تسمیه: این پست را یک معتاد به فجازی نوشته که دارد می رود کمپ. در را ببندید، شوژ می آید!

۹ نظر ۰۳ تیر ۹۹ ، ۱۶:۳۸
چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۴:۱۱ ق.ظ

به وقتِ 8 سالگی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ بهمن ۹۸ ، ۰۴:۱۱
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...