نوبتی هم باشد، نوبت خداحافظی موقت من است!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. عزاداری هایتان قبول. حال و احوالتان خوش است؟
عادت اعلام رفت و برگشت هایم را ترک کرده بودم. اما وقتی دفعۀ قبل، یکی دوماهی نبودم و دیدم یکی دو نفر، پیگیرم شدند و ایمیل فرستادند، به حرمت همان یکی دو نفر، تصمیم گرفتم این بار، رسما از شما و وبلاگ خداحافظی کنم.
البته نه برای همیشه. بلکه برای مدتی که نمیدانم چقدر است.
یک ماه، دو ماه؟ شاید هم تا آخر امتحانات دی ماه؟ چقدر طول میکشد تا با خودم به صلح برسم؟
یک بار یک نفر گفت چرا خداحافظی میکنی؟
بله! خداحافظی کردن، تبعات زیادی دارد. مخاطب های آدم ریزش می کند. اما...
این بار، حساب اینستاگرامم را غیرفعال نکردم. گیرم چند نفری دیگر دنبالم نکنند.
وبلاگ را هم یک هو رها نکردم.
نظرات را نبستم.
آمدم بگویم میخواهم بروم چون دوست داشتم این چرایی در وبلاگم ثبت شود.
شاید همه چیز از کلاس برنامه ریزی شنبه شروع شده باشد! برنامه ریزی با روش بولت ژورنال را برای بار n ام میخواهم شروع کنم. اشکالی ندارد. آدم ممکن است در مسیر رسیدن به موفقیت، خیلی زمین بخورد. (دارم ادای آدم های غیر کمال گرا را در می آورم!)
استاد گفت اهدافتان را محدود کنید. من قرار است فقط 5 هدف انتخاب کنم.
بله! وبلاگ را دوست دارم. حالم با وبلاگنویسی و وبلاگخوانی خوش است. با همین اجتماع کوچکی که اینجا داریم. حتی اگر بعضی ها بگویند وبلاگ نویسی وقت تلف کردن است در روزهای اینستاگرام داری! من اما در وبلاگ با قلبم مینویسم و وبلاگ ها را هم با قلبم میخوانم!
فقط... مشکل اینجاست که من به همۀ تمرکزم در این چند ماه پیش رو، احتیاج دارم. فضای مجازی به شدت مشوشم میکند. اینستاگرام، خیلی زیاد؛ وبلاگ، کمی کمتر.
باید طلیعه حکمت را بالای 65 یا 70 بگیرم وگرنه باید صبر کنم تا سال دیگر مجدد سطح 3 شروع شود.
درس های حوزه مرتب برایم پیچیده تر می شوند. اصول فقه 2 را وقتی میخواندم، حس میکردم زبان چینی است. با اینکه دوستش داشتم. با اینکه برایم شیرین بود! تمرکز نداشتم! درس های حوزه را نمیشود شب امتحانی خواند. من آدم چندین و چند ساعت پای یک درس نشستن نیستم! پس لاجرم باید در مدت سال تحصیلی، درس بخوانم! آن هم با کیفیت! چون قرار نیست حوزه را هم فقط بخوانم و پاس کنم که اگر قرار بود چیزی را فقط پاس کنم، خب داشتم همان آی تی را میخواندم و بعدا مدرکم را هم قاب میکردم برای دیوار!
مسئولیت های زیادی در بنت الهدی ندارم، اما برای کارهای آنجا هم نیاز به تمرکز و حضوری موثر دارم. فعلا مرکز دنیایم فعالیت تشکیلاتی در بنت الهداست...
باید شعر و نویسندگی را جدی دنبال کنم. باید بفهمم بعد از دو سالی که درس حوزه ام تمام شد، میخواهم چه برنامه ای بریزم. باید فکر کنم ببینم 10-20 سال دیگر، وقتی پا در میان سالی گذاشتم، میخواهم چه موقعیتی در اجتماع داشته باشم؟ یک شاعر و نویسنده که دستی بر علوم اسلامی و تربیتی و روانشناسی و ... خلاصه هر چه آتش سوزان هست دارد؟ یا یک بانوی متفکر و محقق، که از قضا شاعر و نویسنده هم هست. یا حتی فقط شاعر؟ یا حتی فقط نویسنده؟ مثلا در کنار همۀ اینها معلم هم شده ام؟ عربی درس می دهم یا ادبیات؟ شاید هم دینی... یا مثلا مهارت های زندگی... یا شاید درسها و کتابهای جدیدی تا آن موقع برای مدرسه ها تعریف کرده باشند. حتما کرده اند!
کلی کتاب هست که میخواهم بخوانم. دلم میخواهد ساعت ها غرق شوم لابلای کتاب هایی که مدت هاست در کتابخانه نشسته اند و هی با نگاهشان التماسم میکنند که بخوانمشان.
میخواهم برای خودم ابزار نقاشی هم بخرم. مداد رنگی، شاید ماژیک یا روان نویس. از این کتابچه های رنگ آمیزی بزرگسالان...
می خواهم کمی تفریح کنم. تفریح هایی به جز وبلاگ گردی و اینستاگردی که یک هو به خودت می آیی میبینی 2-3 ساعت است نشسته ای پای گوشی یا چشم دوخته ای به صفحۀ نمایشگر و پلک هایت چسبیده به عدسی چشمت! مثلا فیلم ببینم. فیلم های مطرح ایران و جهان. مثلا داستان و رمان بخوانم. رمان های مهم ایران و جهان. مثلا با دوست هایم بیشتر وقت بگذرانم. مثلا بیشتر برای خانه داری وقت بگذارم. مثلا کمی برای تفریحات خانوادگی برنامه ریزی کنم.
و...
مهم تر از همه. باید با خودم به صلح برسم. جنگی قدیمی بین خود و خودم! یک جنگ خونین! جنگی که خیلی خسته ام کرده.
به شما هم قول داده ام وقتتان برایم ارزشمند باشد. نمیخواهم وقت شما را تلف کنم با این به صلح رسیدن. وگرنه شاید اگر سال 94 بود و 20 ساله بودم، مثل آن وقت ها مینشستم و فرایند این به صلح رسیدن را برایتان اینجا می نوشتم.
اما میخواهم چیزهایی برایتان بنویسم که به دردتان بخورد. یا لا اقل بتوانید مشارکتی در آن داشته باشید. شاید وقتی برگشتم، برایتان از تجربه هایم گفتم. راستی کنار نوشت وبلاگم را خوانده اید؟
بیان می گوید 159 دنبال کننده دارم. اما... نظرات و تعداد پسند ها می گوید سرجمع 20 تا مخاطب پای کار دارم که تک تکشان برایم مهمند. میدانم وقتی برگردم و ببینم این 159، شده 158، دلم میشکند. در مورد دنبال کننده های اینستاگرام هم همینطور است.
درست فهمیدید! من مدت هاست دارم ادای آدمهایی را در میاورم که برایشان مهم نیست نظر دیگران در موردشان چیست. که مثلا فقط برای خدا کار میکنند. اما خب راستش فقط ادا در آورده ام! به شوق حدیثی که فرموده خودت را به شباهت قومی بزن، امید است شبیهشان شوی و من ادای آدم های مستقل و محکم را در آورده ام.
اما... حالا در مسیر همین به صلح رسیدن، تصمیم گرفتم کمی سپر بیندازم و به شما بگویم برایم مهمید. اینکه اگر در این یک سال و اندی که اینجا نوشته ام، نوشته هایم را دوست داشته اید، منتظر برگشتنم بمانید. (شاید حتی این تعلق خاطر داشتن به مخاطبان تا این سطح، منافاتی با مستقل بودن هم نداشته باشد!)
من وبلاگنویسی را دوست دارم. برایش کلی برنامه ها داشتم، هنوز هم دارم. هنوز، فهرست نوشتنی هایم در میزکار خاک میخورند. دیشب دیدم انقدر زیاد شده اند، دیگر در یک صفحه جا نمی شوند . بعضی هاشان هم واقعا بیات شده. شاید حتی کپک زده باشد!
اما خب... زندگی صحنۀ انتخاب کردن هاست. انتخاب هم بین دوست داشتنی ها معنا میگیرد. من هم همانطور که تاحالا برای رسیدن به بعضی دوست داشتنی ها، دور بعضی دوست داشتنی های دیگر را خط کشیدم، امروز هم باید برای مدتی با فضای مجازی خداحافظی کنم. چون هر چه سنجیدم بین اولویتهای فعلی ام جا نمی گیرد. باید کمی روی غلتک بیفتم. 5 هدف فعلی ام که تیک خورد، یعنی به حد مطلوبی رسید به امید خدا، یکی از هدف های بعدی ام میشود حضوری خوب در فضای مجازی ان شاءالله. چیزی که نمیخواهم کنارش بگذارم.
نه که این مدت ننویسم. نه! فقط مدتی فعالیت شخصی در فضای مجازی نخواهم داشت.
حالا که اینها را با شما در میان گذاشتم، خیلی سبک ترم.
راستی وبلاگ بنت الهدی را دنبال کنید اگر دوست داشتید. گهگاهی اگر توفیق بدهند، برای بنت الهدی مینویسم ان شاءالله. اینجا قدم رنجه کنید (کلیک).
اگر هم دوست داشتید به بنت الهدی قربة الی الله پیوند بدهید در وبلاگتان.
ان شاءالله اگر عمری باشد و برگردم، از بنت الهدی بیشتر برایتان خواهم گفت.
چند روزی، سر میزنم اگر نظری بود، اگر دلخوری یا انتقادی بود، پاسخ می دهم. بعد هم تا مدتی که نمیدانم کوتاه است یا طولانی، مرکز مدیریت اینجا را باز نمیکنم.
من با شوق میپذیرم اگر از بین خانم ها کسی دوست داشت بیشتر با هم در ارتباط باشیم :) نظر خصوصی بگذارید تا با هم راهی ارتباطی رد و بدل کنیم.
مطمئنم برایم آرزوی موفقیت میکنید. نه؟ حلالم هم میکنید لطفا؟ معلوم است مهربان تر از این حرفهایید که اگر بدی دیدید، نگذرید و نبخشید!
باقی بقایتان :)
این کار را تیک زدم و حالا می روم با خیال راحت بخوابم!
جمعیت گیره و سنجاق های مقیم پست:
آقای جوان در کارگاه نویسندگیمان، اپرای عروسکی عاشورا را معرفی کرده بود تا ببینیم. نمیدانم چرا این همه سال، پای روضه ها، هیچ وقت انقدر جدی به حر فکر نکرده بودم. از همان روز که اپرا را دیدم، دوست داشتم دربارۀ حر در وبلاگم بنویسم. اما نشد.
دلم میخواست تکالیف کلاس نویسندگی را اینجا برایتان بگذارم، اما باز هم نشد.
ان شاءالله وقتی دیگر :)