در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

بسم الله الرحمن الرحیم 

انگار پایشان را محکم فشار میدهند روی گاز.

لحظه ها را می گویم!

چنان تند می گذرند که تیزی گذرشان، حسابی چرت خرگوشی آدم را پاره می کند!

همان چرت خرگوشی که با خیال راحت، گوشه ی ثانیه هایم جا خوش کرده بود.

ثانیه های این مهمانی را میگویم!

راستی امروز چندم است؟

۲۷ رمضان؟! یعنی به همین زودی میهمانی دارد تمام می شود؟!

همان مهمانی که قبل از شروع شدنش کلی برنامه ریزی کرده بودم که روزی یک جزء قرآن بخوانم، حتما دعای افتتاح بخوانم، ادعیه ی ماه را...

ولی خب...

لحظه ها منتظر نماندند تا سلانه سلانه خودم را جمع و جور کنم.

این لحظه های طلایی گذشتند و نفهمیدم چطور لابلای وقت تلف کردن های پای گوشی و انداختن کارهایم به دقیقهٔ ۹۰ گمشان کردم.

از اول ماه مبارک، با خودم گفتم امسال هیچ مجموعه ای را دنبال نمیکنم از سیما.

ولی همان شب اول، وقتی تماس گرفتم که با مامان صحبت کنم و مامان گفت:«می شه بعدا حرف بزنیم؟ داره فلان مجموعه رو میده.»

مثل بچه ها ، همانطور که با ذوق به مامان میگفتم :«عهههه راس میگی؟! پس قرار بود ماه رمضان بذارنش؟ باشه باشه بهت زنگ میزنم بعدش.» جعبه ی جادو را روشن کردم و انگار چه اتفاق مهمی میخواهد بیفتد، با عجله شبکه ی مورد نظر را گرفتم و تذکر آقای همسفر را که میگفت :«مگه نگفتی امسال هییچ سریالی نمیبینیم و نذاشتی منم یاور ببینم؟!» زیر سبیلی رد کردم‌...

حالا... که ۲۷ روز گذشته... که هر شب با پاتیلی از آب بستن های نویسنده ها به جان فیلمنامه ها مواجه میشوم.... که به جای ثانیه شماری برای تمام نشدن این لحظه ها، ثانیه شماری میکنم برای اینکه ببینم ته این فیلمنامه های آبکی بالاخره چه می شود... و ته این فیلمنامه ها یعنی ته این لحظه های خوشبختی... عمیقا احساس خسران زدگی به من دست داده و من هم به او دست داده ام!

ملالی نیست.

یعنی هست، ولی خب با مرثیه سرودن برای گذشته ای که گذشته، نمیشود چیزی را درست کرد.

درست است که این روزهای طلایی و لحظه های طلایی دقیقا افتاده وسط امتحان میان نیم سال منطق ۳ که کل نیم سال لای کتابش را از سر تنبلی و بهانه های الکی که با استادش ارتباط نمیگیرم باز نکردم‌، افتاده وسط امتحان میان نیم سال نحو عالی ۲ که کل این نیم سال را لایش را باز نکردم این بار با توهم اینکه عربی ام خیلی خوب است و حالا چنان آهویی در گلزار، گم شده ام! درست است از آخر فروردین می‌دانستم در این تاریخ ها امتحان دارم، اما به جای عمل کردن فقط کاغذ سیاه کردم و نوشتم که باید چطور درس بخوانم ولی درس نخواندم... همه ی این ها درست است و من متهم ردیف اول این خسرانم!

اما خب...

از دیشب گفتم دیگر نمیبینم هیچ کدامشان را. همین مجموعه های آبکی را میگویم.

گفتم به جایش اقلا برای اولین بار در عمرم دعای افتتاح می‌خوانم.

شاید برای اولین بار در عمرم، دعای سحر را از صداهای دم سحری خوردن بیرون کشیدم و پای مفاتیح نشستم که بخوانمش...

اصلا اقلا باید یک جزء دیگر قرآن بخوانم.

گیرم همه ی کارهایی که زمانی مهم و غیرفوری بودند، عدل در همین هفته، فوری و مهم شده اند؛ از بس هی گفتم :«حالا انجامش میدم» و از شروع کردن ترسیدم.

اما اشکالی ندارد...

به جایش عمیقا در این ماه مبارک فهمیدم شیطان علی الحساب نیازی به گمراه کردن من ندارد چون با اینکه در این یک ماه به یک مرخصی اجباری رفته، نفسم حسابی جای خالی اش را پر کرده و دلم را خوش کرده ام به اینکه خور و خواب و لم دادن و گوشی بازی و بازی گوشی روزه دار هم عبادت است!... (البته این چیزی از دشمنی های تمام عیار این دشمن قسم خورده کم نمیکند... اما خب... نمیخواهم تقصیراتم را حتی گردن شیطان بیندازم که او کارش فقط وسوسه است و من کارم عمل کردن! من اختیار دارم و او اختیار مرا ندارد!)

که هی سر خودم را گول مالیدم که روزه ای و حال نداری حالا بعد افطار، بعد افطار هم گفتم حالا تازه افطار کرده ای و .... هیچ حواسم نبود که نمیشود به بهانه ی روزه سر کسی را شیره مالید ... که این همه روزه دار با ابن بازدهی های بالا مشغول کارند ... اما برای من همینطوری... گذشت!

چه فعل ترسناکی آخر خط بالا جا خوش کرده:«گذشت»!...

الفرصة تمر مر السحاب...

انتهزوا فرص الخیر...

قربان کلامت امیرالمومنین (ع)!...

....

دارم میروم ماهی را از آب بگیرم. بی هیچ بهانه ای. حتما ان شاءالله حتی در همین روزهای پایانی هم تازه ست...

....

....

....

گیره: پویشی راه انداخته اند برای وصیت نامه نویسی. می پیوندید؟

هیچی. کار خاصی نکنید. فقط به این صفحه در اینستاگرام سر بزنید @jahadibentolhoda

....

+ عهدنامه

نظرات (۷)

وصیت نامه دارم از اولین اربعینم....

هی تجدید میشه :)

☹️☹️☹️☹️☹️

 

اینستا رو بی خیال شو بانو

فکر فعال شدن اونجا رو از سرت بیرون کن، میری مشغول میشی و این وضعی که نوشتی بدتر از این هم میشه.

ما هی میریم دنبال کارهای جدید، درحالی که اگه مرد میدونیم اول باید تو همین وظایف فعلی موفق تر بشیم، بعد!

بنظر من نکن این کار رو، زخم خوردم که میگم!

پاسخ:
سلام مروه جان. راستش خیییلی فکر کردم. با یه دوستی هم مشورت کردم گفت این تقوای منفیه و یه سری راهکار بهم داد....
مخصوصا تو این برهه زمانی حس کردم حداقل بایدباشم. حالا بعد انتخابات تصمیم میگیرم که بمونم یا نه...
اما در مورد اینکه گفتی باید تو وظایف فعلی موفق باشیم شدید موافقم

از جناب حافظ:

ای دل ار عِشرت امروز به فردا فکنی

مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید

از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد.


 

احسنت! نتیجه گیری یادداشتتون خیلی خوب بود...

وفقک الله.

پاسخ:
سلام و سپاس بابت حضورتان...
و این ابیات زیبا و به جا هم پیوست به مطلب...

چقدر قشنگ نوشتین :) لذت بردم خیلی.

 

عیدتون مبارک نماز روزه هاتون قبول درگاه حق 🌹❤️

پاسخ:
سلام نرگس بانو. ممنونم. همچنین برای شما
۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۴۱ عطاملک | قرارگاه سایبری

سلام بنده طلبه خدا

سلامتی روزیتون

امیدوارم در همین چند روز بتوانید به برنامه هاتون برسید

چالشی دارم که خوشحال میشم شرکت فرمایید

چالش 10 کاری که قبل مردن باید انجام دهم

 

و من الله توفیق

پاسخ:
سلام. سپاس از حضورتون و دعوتتون . چشم ان شاءالله

واقعا که خیلی سریع گذشت ...

پاسخ:
اوهوم...
۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۲۹ حاج‌خانوم ⠀
سلام
دقیقاً همین است... :(

وصیت نامه ام را خیلی وقت است نوشته ام. اولین ورژنش، قبل عمره 84 بود. چند بار تحدید شده است. الحمدلله اینستا ندارم که تویش گم شوم.
ملتمس دعا
پاسخ:
سلااام حاج خانوم عزیز.

خوش به سعادتتون...
منم نمیرم.... ولی خب بچه های جهادی هستن برای بودن :) البته تو فکرشم فعال شم... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...