در جستجوی کوچ

باید از این سیاهیِ مبهم عبور کرد/خسته نشد، ستاره شدن را مرور کرد

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۵ ب.ظ

آنچه مشاوران تحصیلی به شما نمی‌گویند!

بسم الله الرحمن الرحیم


این مطلب را ۱۵ تیر ۹۸

در اینجا (https://nebeshte.kowsarblog.ir/آنچه-که-مشاوران-تحصیلی-به-شما-نمی-گویند )

نوشته بودم. این روزها که حال و هوای بیان هم به شدت کنکوریست، باز نشرش را بی مناسبت ندانستم.


برنامهٔ عصر جدید با خودش، فکر تازه‌ای را مهمان ذهنم کرده است، اینکه هر بار بعد از برنامه با خودم خلوت کنم: «من چه استعدادی دارم؟ من می‌خواهم برای زندگی‌ام و برای بقیهٔ آدم‌ها چه کار کنم؟»

شاید استعداد من از جنس استعدادهایی که در قاب این جعبهٔ جادو نشان دادنی هستند، نباشد. امروز با خودم فکر کردم و این یک سال در حوزه درس خواندن را مرور کردم. فهمیدم انسان‌ها بیش از آنکه به استعداد نیاز داشته باشند، به عشق محتاج‌اند! آدم‌ها باید عاشق کاری باشند تا در آن استعداد داشته باشند و این‌ها را نمی‌شود با چند آزمون روانشناسی و نمرهٔ ریاضی و فیزیک دبیرستان، فهمید.

عشق آدم‌ها، از هدف و انگیزهٔ آن‌ها سرچشمه می‌گیرد.

می‌خواهم خودم را از بند این مقدمه رها کنم. باید سر اصل مطلب بروم. این روزهای من شده است لذت بردن، ولع داشتن به مطالعه، عطش به کتاب.

این روزهای منی که فکر می‌کردم آدمِ درس خواندن نیستم!

منی که از درس خواندن فراری بودم و حالا همه‌چیز را مزاحم درس خواندن می‌بینم! نه درس خواندن را مزاحم علاقه‌هایم!

پس از سال‌ها تجربه کردن‌های دوست‌نداشتنی تحصیلی، در این دو ترم، مشغول ساختن خودم و رابطه‌ام با درس خواندن شدم. دیدم وقتی انگیزه دارم، خط به خط کتاب‌ها برایم دوست‌داشتنی‌اند. حتی درس‌های کارگاهی برایم شیرین می‌شوند، نه که خسته نشوم، نه که هیچ‌وقت بی‌حوصله نباشم، نه! اما برآیند رابطه‌ام با درس، عشق است و شیفتگی!

دارم فکر می‌کنم چرا مشاورهای کنکور، سر و دست می‌شکنند برای انگیزه دادن به دانش آموزان؟ اصلاً وقتی عاشق هدف و درس‌هایت هستی، چه نیازی هست فقط به هوای رهایی تست بزنی؟ باید با عشق سر تست‌ها بنشینی و غصه‌ات بگیرد وقتی به جدایی از درس خواندن فکر می‌کنی…

اما مشکل جامعهٔ ما این است: درس خواندن به هر قیمتی.

هنر شده است مدرک داشتن، لیسانس گرفتن، دکتر شدن… هنر این نیست که با عشق به کاری مشغول باشی. ورزشکار، هنرمند، نویسنده…

همه‌چیز شده است ویترین، پول درآوردن، کدام رشته پول بیشتری دارد، کدام رشته جایگاه اجتماعی‌اش بهتر است… و عشق این روزها شده است حلقهٔ گم‌شدهٔ آن‌ها که باید به دنبال دانش باشند، اما از این جستن، فقط نام آن را یدک می‌کشند…

این‌ها به مدرسه و دانشگاه و حوزه ختم نمی‌شود. به محل کار کشیده می‌شود، کارمندانی خموده به جامعه تحویل می‌دهد، معلمانی افسرده بار می‌آورد… هرچند نمی‌شود همه‌چیز را به عشق هم ربط داد و باید یقهٔ متولیان سیاست‌های کلان کشور را هم گرفت، اما آیا واقعاً می‌شود همه‌چیز را هم به نابسامانی‌های اجتماعی و بی‌عدالتی‌های جامعه نسبت داد؟

این بی‌هدفی، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ بی‌هدفی که به دنبالش بی‌علاقگی و بی‌انگیزگی خواهد آمد…

وقتی زندگی گذشتگان را مرور می‌کنیم به چه چیزی می‌رسیم؟ کسانی که با نور شمع کتاب می‌خواندند، کسانی که برای درس خواندن مبارزه می‌کردند، کسانی که تا پای جان پیش می‌رفتند و از نتیجه هیچ نمی‌دانستند! برای آن‌ها روند، مهم‌تر از نتیجه بود. به آخرش فکر نمی‌کردند. به عشق می‌اندیشیدند.

انسان اگر با عشق زندگی کند، حتی اگر به بی‌پولی برسد، حتی اگر نان خشک سق بزند، حتی اگر سقف بالای سر نداشته باشد، دل‌خوش است به اینکه آن‌طور که دوست داشته، زندگی کرده است. حسرتی بر دلش نمی‌ماند. و مگر خدایی که حساب‌وکتابش از همه دقیق‌تر است، می‌شود مزد کسی را که با تمام وجود و برای رضای او تلاش می‌کند، ندهد…

همهٔ این‌ها کنار قطعه‌های بستهٔ کاملی از باورها، انسان را به انسانیت می‌رساند و به هدف حقیقی‌اش از خلقت نزدیک می‌کند.

کار این روزهای من در حوزه، لذت بردن است. اگر از چیزی ناراحت باشم، از مهندس نشدن نیست! از عمریست که پای آنچه برایش هدف نداشتم، تلف کردم.

کاش مشاوران مدرسه، به‌جای اینکه فکر و ذکرشان کنکور باشد، به دانش‌آموزها کمک کنند خودشان را بشناسند. کاش خانواده‌ها به‌جای رؤیا بافتن برای آیندهٔ شغلی فرزندانشان، به بحران بی‌عشقی آن‌ها فکر کنند!

آدم بدون عشق، آدم بدون هدف، آدم بدون انگیزه، می‌شود یک ربات بی‌فایده… همه‌چیزش می‌شود از روی اکراه و اجبار.

کاش ما آدم‌ها، خدا را و عشق را باور می‌کردیم. کاش ایمان می‌آوردیم روزی را خداست که می‌رساند و ما فقط باید رسالت و عشقمان را پیدا کنیم و برایش از جان مایه بگذاریم… این آرمان‌ها باید جهانی بشود و می‌شود! چون آرامش این انسان سردرگم، در همین آرزوها نهفته است…

من در مدینهٔ فاضله، در یک اتوپیای بی‌نقص، در آرمان‌شهری رؤیایی زندگی نمی‌کنم، طعم سرخوردگی را چشیده‌ام، اما طعم مبارزه برای رسیدن به آن آرزوهای دست‌یافتنی، هزار بار شیرین‌تر از شکست‌هاست…

از حوزه ممنونم که لذت درس خواندن را به من چشاند. فرقی نمی‌کند کجا مشغول باشی، مهم این است که بدانی مشغول چه هستی!

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: «خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجاست و به کجا خواهد رفت.»

و من فکر می‌کنم در مملکت امام زمان (عج)، زی طلبگی باید همه‌گیر باشد. امام زمان (عج) به تمام نیروها احتیاج دارد، تمدن اسلامی تشنهٔ همهٔ نیروهای متخصص و متعهد است و حلقهٔ گم‌شدهٔ همهٔ آن‌ها که در حسرت ساختن آرمان‌شهر سرگردان‌اند، همین سبک زندگیست. وقتی به‌جای «زی شیعیان»، «زی طلبگی» نام سبک زندگی سرباز امام زمان (عج) شود، ناچار به یک سکولاریزهٔ دینی رسیده‌ایم! در تمدن اسلامی، همه باید مانند طلاب، با عشق زندگی کنند و فرق طلاب با دیگران باید فقط در علمشان باشد!

من از حوزه ممنونم که به من فهماند عاشق چه هستم؛ که به من ثابت کرد راه را درست آمده‌ام و خدا کند همهٔ بندگان خدا، عشق را بیابند و مزهٔ زندگی را بچشند…

🖇📎🧷

گیره: نظرات پست قبل را خوانده ام کامل. ان شاءالله سر فرصت تایید میکنم و جواب میدهم. ممنونم که همراهید‌. 

نظرات (۵)

خانه از پای بست ویران است :)

پاسخ:
ان شاءالله میجنگیم و درستش میکنیم.
امید ما دهه هفتادی ها به شما دهه هشتادی هاست. ما هم داریم تلاش میکنیم شما هم تازه نفسید پس نا امید نشید.
۰۹ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۲۵ دخترِ بی بی

الحمدلله علی کل حال

خداروشکر که دختر عموییم خداروشکر:)

خب من در بیان افکار و عقایدم نه قلم خوبی دارم نه واقعا بلدم:(

به جاش تو حرفای منو میگی و من ذوق میکنم

بذار ما همچنان زرد نویس و به قول بعضیا سطحی باقی بمونیم

پاسخ:
بنظر من که قلمت خوبه سادات.
عزیزم ذوقتو خریدارم خب.
روزانه های آدمان حرف دارن... نمیشه هر کی روزانه نوشت بگیم زرد مینویسه که :)

واقعا شکر خدا که این پیشوند تو شناسناممونه... نه؟ ان شاءالله براش زینت باشیم دختر عمو
۰۸ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۶ دخترِ بی بی

سلام علیک

ای بابا ای بابا انقدر حرف های من رو میزنی 

که واقعا دارم شاخ درمیارم(البته من بااین سبک و بیان و قشنگی نمیتونم اما واقعا این مطالب تو ذهنم میگذره)

حتی وقتی از خانواده و سرگذشتت گفتی بازم انگار داستان من بود:)

من هم آدم درس خونی نبودم هیچوقت اما امان از چیزی که بهش علاقه داشته باشم عشق داشته باشم

وبلاگ سابقمم که اسمش در جستجوی عاشقی بود خیلی از عشق میگفتم خیلی به عشق اعتقاد دارم خیلی ...

همکارم که خواهرش دانشجوی پزشکیه میگه تفریحش تو اوقات بیکاری اثبات کردن مسائل هندسیه اون به درس به رشته اش علاقه داره نه اینکه صرف خانوم دکتر شدن درس بخونه و چقدر علاقه مهمه...

پاسخ:
سلاااااام ساداتم. خوبی؟
اصل تلپاتی رو فراموش نکن دیگه، هر چی نباشه دختر عموییم :))
واقعا عشق خیلی مهمه
بیشتر بنویس برامون خب😍
ممنون ک نظر میذاری برام 💚💚💚

پستت منو به فکر فرو برد :D

پاسخ:
سلام حدیث بانو، خیلی خوش آمدید.
ان شاءالله فکرای خوبی بوده باشه بانو 😉
ممنونم از حضورتون 😍
۰۶ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۴ رفیقِ نیمه راه

مطلب خوبی بود.

متاسفانه استعداد با آزمون های تجربی تشخیص داده نمیشه :)

پاسخ:
سلام
خوش برگشتید.
سپاس از نظرتان
ان شاءالله در شناخت استعدادهایتان موفق باشید و بهترین مسیر را انتخاب کنید
عاقبتتان بخیر.
در جستجوی کوچ

بسم الله الرحمن الرحیم

من همان پرستوی عاشقم... که دارد برای مهاجرت به تو، تلاش میکند. برای اینکه معشوقت بشود! برای مالِ تو شدن.

~~~~~~
از بین عناوین در زندگی روزمره، «مادر» را از همه بیشتر دوست دارم‌...